Description
وقتی تصاویر مختلف از پیش چشمش میگذشت ، قلبش از جا کنده میشد. دربارهی او چه میگفتند؟ چه فکری میکردند؟ با چه رویی میخواست پا به ادارهاش بگذارد ، وقتی میدانست تا یک سال دیگر همچنان پچپچهها پشت سرش خواهند کرد ، چه بسا تا ده سال دیگر ، چه بسا تا پایان عمرش. حکایت او را مثل لطیفهای نسل به نسل نقل میکردند. بیتردید خود را مقصر میدانست. هیچ توجیهی برای اعمالش پیدا نمیکرد و از آنها شرمسار بود...
یک اتفاق مسخره در سال 1826 منتشر شد. این آخرین داستانی بود که داستایفسکی
به تاثیر از نخستین استادش ، گوگول ، نوشت. داستانی همتراز شاهکارهایی چون شنل و بلوار نفسکی .
کتاب یک اتفاق مسخره ، به نویسندگی فیودور داستایوفسکی ، و با ترجمه ی میترا نظریان ، توسط انتشارات ماهی چاپ و توزیع شده است.
0 نظر