Description
كتاب استاد و مارگريتا يا مرشد و مارگريتا ، رماني روسي نوشته ي ميخائيل بولگاكف ، و شناختهشدهترين كار او است. به باور بسياري كتاب استاد و مارگريتا ، در شمار بزرگترين آثار ادبيات روسيه ، در سده بيستم است. بيش از صد كتاب و مقاله درباره ي كتاب استاد و مارگريتا نگاشته شدهاست.داستان با همصحبتي و قدم زدن دو روشنفكر لاييك و رسمي كه دو شخصيت مهم داستان هستند ، در يكي از پاركهاي مسكو آغاز ميشود: يكي ميخاييل الكساندر ، يا همان برليوز ، نويسندهاي مشهور و سردبير يكي از مجلههاي وزين ادبي پايتخت و رئيس كميته مديريت يكي از محافل ادبي مسكو ؛ و ديگري جوان شاعري به نام ايوان نيكولاييچ پونيريف ، كه با نام مستعار بزدومني شناخته ميشود. برليوز به نوعي نماينده روشنفكران رسمي و صاحب باند و باندبازيهاي ادبي است كه محافل مافيايي ادبي راه مياندازند و انديشهاي سطحي و تكبعدي دارند و دگرانديشان را مجال رشد و نمو و شكوفايي نميدهند و تنها به آنان كه مريد و سرسپردهشان باشند اجازه فعاليت ميدهند و ديگران را زير پا له مي كنند ، شعر و آثار سفارشي ميپذيرند و شبكهاي تار عنكبوتي در تمام نشريات مهم و سرشناس تنيدهاند. سايه اين روشنفكران و نويسندگان رسمي بر تمام عرصه ادبي و محافل نويسندگي سنگيني ميكند و نگاه تحميليشان در همه جا گستردهاست. يكي از قربانيان اين باندهاي مافيايي ، قهرمان اين رمان يعني استاد است كه در فصلهاي بعدي رمان ظاهر ميشود و ميبينيم كه اين حضرات ريش و سبيلدار چه بلايي به سر او با آن همه خلاقيت و عشق و شور آوردهاند.برليوز و بزدومني به شكلي اتفاقي در پاتريارك پاندز يكي از پاركهاي مسكو ، با ولند روبرو ميشوند. بزدومني كه به تازگي شعري ضد مذهبي از سوي برليوز سفارش گرفتهاست آن را به او ميسپارد تا در نشريهاش چاپ كند و با هم در مورد ماجراي مصلوب شدن مسيح حرف ميزنند و برليوز وجود خارجي عيسي ناصري را از اساس انكار ميكند و آن را ساخته ذهن تاريخ نويسان و كاهنان قوم ميداند. درست در همين زمان سر و كله ولند در چهره يك پروفسور خارجي پيدا ميشود و در مورد ماجراي مسيح آنها را به چالش ميگيرد. او داستان را كه در واقع فصلي از كتاب چاپ نشده ي استاد است و در فصلهاي بعد با او آشنا ميشويم به گونهاي بسيار قوي و اثرگذار روايت ميكند. قدرت بيان او با مرگ ناگهاني و تكاندهنده ي برليوز كه اندكي بعد اتفاق ميافتد و از سوي ولند از قبل پيشبيني شده بود، چنان اثر شگفتي بر شاعر جوان ميگذارد كه روان او را از هم ميگسلد و وي را راهي بيمارستان رواني ميكند و او كه در اثر اين حادثه ضربه هولناكي خورده و تمام باورهايش به هم ريخته و بهتدريج در اثر آن تحولي ژرف در انديشهاش پديد ميآيد به تمامي شفا نمييابد تا اينكه بااستاد در همان بيمارستان ملاقات ميكند و اين ملاقات راه هدايت و رستگاري بر او مي گشايد.رمان استاد و مارگريتا ، از سه داستان موازي تشكيل شدهاست كه در نهايت يكپارچه ميشوند: سفر شيطان به مسكو ، داستان پونتيوس پيلاطس و به صليب كشيده شدن مسيح و عشق مرشد و مارگريتا.كتاب استاد و مارگريتا ، با ترجمه ي بهمن فرزانه ، توسط انتشارات امير كبير چاپ و توزيع شده است.
0 نظر